جدول جو
جدول جو

معنی شیر کف - جستجوی لغت در جدول جو

شیر کف
کف برآمده از شیر جوشیده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیراک
تصویر شیراک
(پسرانه)
نام پدر هرمزد، کنده کار کتیبه کعبه زرتشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیره کش
تصویر شیره کش
کسی که شیره می کشد، آنکه شیرۀ تریاک دود می کند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فُ)
تریاکی. که شیرۀ تریاک کشد. (یادداشت مؤلف) ، آنکه عصارۀ میوه را استخراج کند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شیره و شیره ای شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کُ / کِ کُ)
نام گونه ای از افرا در رودبار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از گونه های درخت افراست که به نام افرای مون پلیه موسوم است و در شمال ایران به نامهای کهوک و کرکو نیز خوانده می شود. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرکو و افرا شود
لغت نامه دهخدا
چارپایی چینی که دارای بدنی زرد و دهان سیاه می باشد، (ناظم الاطباء)، قسمی از پوشاک اسب که به رنگ این حیوان باشد، (ناظم الاطباء)، در اصطلاح اصطبل (در یراق اسب)، کفل پوش اسب، (یادداشت مؤلف) :
دامن ابریسکی ّ شیرکی
هست چون این لاجوردی دایره،
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
حصنی به اندلس از اعمال بلنسیه.
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گوسفند یا بزی که در خردی اخته کنند فربهی را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ)
شیرشکار. شکرنده و شکارکننده شیر. کنایه است از دلیر و شجاع
لغت نامه دهخدا
(شی شَ کَ)
قسمی از ابریشم، عطوفت و محبت و دوستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ / نِ)
شیرۀ نیشکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش چگنی شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از رود خانه کشکان. ساکنان از طایفۀ شاهسوند هستند و در زمستان ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
خوراکیی که با شیر و برنج پزند شیر با شیروا. طرز تهیه آن چنین است: به اندازه لازم شیر گیرند و برای هر من شیر پنج سیر یا کمتر برنج در شیر ریزند و بار کنند و قدری هم شیر را کنار بگذارند و دیگ را بر روی آتش هم زنند بگذارند تا پخته شود. اگر سفت شود و پخته نشود قدری آب ریزند نزدیک پخته شدن آن شیری را که کنار گذاشته اند با شکر و گلاب و هل در آن ریزند و پس از چند جوش بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر دل
تصویر شیر دل
آن که داری دل شیر است شجاع دلیر دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر ده
تصویر شیر ده
زن یا جانور ماده که شیر دهد شیر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر زق
تصویر شیر زق
نادرست نویسی شیر زج شیر شبکور شیر مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر زن
تصویر شیر زن
زن دلیر و بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر سگ
تصویر شیر سگ
سگ چالاک و پر زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر وش
تصویر شیر وش
شیر مانند همچون شیر، شجاع متهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیره کش
تصویر شیره کش
آن که عصاره میوه ها را استخراج کند، کسی که شیره تریاک را دود کند
فرهنگ لغت هوشیار
جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا میدادند و بپهلو می آویختند تیر کش تیر دان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های درخت افرا است که بنام افرای مون پلیه موسوم است و در شمال ایران بنامهای کهوک و کرکو نیز خوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر کش
تصویر زیر کش
یکی از مقامات موسیقی قدیم حسینی
فرهنگ لغت هوشیار
شیر برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
به گاو آبستنی که هنوز نزاییده گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حوزه ی جنوبی اسبوکلای لفور واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
فیلوش، نوعی پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
ته دیگ شیر در پاتیل های شیرپزی
فرهنگ گویش مازندرانی
نقش و کنده کاری سر شیر که در انتهای چوب سقف و در زیر شیروانی
فرهنگ گویش مازندرانی
توله ی شیر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان میان رود شهرستان نوشهر، از توابع رستاق.، نام مرتعی در آمل، از توابع یخکش بهشهر، از توابع ولوپی قائم
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب خط چوبی است به طول تقریبی یک متر که چهار تراش است و محاسبات
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع کنف که به علت پوست سفیدش به این نام شهرت یافته است
فرهنگ گویش مازندرانی
چارپای اخته شده، چهارپایی که مادرزاد اخته باشد نوعی
فرهنگ گویش مازندرانی
هاون چوبی بزرگ، سیرکوب، نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی